سلام
ادب مرد به ز دولت اوست ...
پ.ن: همین یه خط، برام یه کوه اعصاب خوردی داره.
امضا:بانو
سلام
ادب مرد به ز دولت اوست ...
پ.ن: همین یه خط، برام یه کوه اعصاب خوردی داره.
امضا:بانو
سلام.
از اتوبوس که پیاده شدم، دیدم یکی از لنگه دستکش هام نیست. همون دستکش چرم مشکی ها... فهمیدم تو اتوبوس جا گذاشتم. دنبال اتوبوس دویدم؛ خیلی ... بالاخره بهش رسیدم. دستکشه همون لبه پله اتوبوس افتاده بود ... تا دیدمش آروم شدم...
ولی هرچقدر
خیابونارو بالا و پایین می رم،
تو عطر فروشی ها سرک می کشم،
به صدای خش خش برگ های پیاده رو گذر پشتی گوش می دم،
تو رو به نمی ترسونن...
کجا گمت کردم...؟؟؟؟؟
با پیداشدن یه لنگه دستکش، دستم گرم شد
با پیدا شدن تو ؛ دلم ...
امضا:بانو
سلام.
پاییز
و
برگ ریزون
و
آذر
و
راز ...
چقدر بهم می آیند...
چه صبری دارم بی تو
اگر صبر نکنم چه کنم ...
اصلا آمده ام که صبر کنم*
چه قافیه ای بشود با صبر ...
......
همه می گن میوه صبر شیرینه ... پس کی می یای که این شیرینی رو بچشم... مزه مزه کنم ...
منتظر میوه صبرم که تو باشی ...
*این سخن از این عربی است.
امضا: بانو
سلام
حدود دو ساعت پیش ،
وقتی که هرچقدر تلفنتو می گرفتم و جواب نمی دادی ،
وقتی که بوقای تلفن صدای تو رو به من نمی رسوند،
وقتی که حتی مخابرات هم خود به خود تماسمو قطع نمی کرد ،
وقتی که ...
اونوقت بود که هر کدوم از این بوقا شد خط های سفید وسط جاده . خط هایی که ممتد و پیوسته نیستن و وسطش از هم دیگه جدا می شن ، ولی با این حال همشون دنبال همن . هیچ وقت هم به هم نمی رسم . اصلا انگاری ته ندارن. عین بوقای تلفن تو ...
شاید اون خط ها به هم نرسن ، ولی بالاخره صدای تو به من رسید ...
امضا : بانو
سلام .
چشم ها هیچ وقت دروغ نمی گن . تو زندگی ممکنه هرروز هزاران هزار آدمو ببینیم و بی تفاوت از کنارشون رد بشیم ولی چشم های ما همه اونا رو می بینن و ممکنه حفظشون کنن .
امروز هم یکی از اون حفظی های چشممُ دیدم . کسی که دیدم آدم گمنامی نیست و خب خیلیا میشناسنش ولی اینکه اون هم حس کنه چشماش شمارو حفظ کرده ، خیلی دلگرمیه . سنگین ترین سوالی که به سراغ اون آدم می ره اینه که : من این آدمُ کجا دیدم ؟؟؟؟؟
امروز هم حس کردم و فهمیدم و هم باور ؛ که چشم ها زودتر از زبان شروع می کنن به حرف زدن ... همه هم زبون این مدل حرف زدنُ بلدن ...
تا تو نگاه می کنی ...
امضا : بانو
سلام .
نمیشه وقتی دونه های انار رو اینطور مرتب کنار هم چفتشون کرده باشی ، پیکره دل منو به امون آدمای دنیا رها کرده باشی .
کاش همه می دونستن که این اشکایی که از چشام سرازیره ، فقط اشک نیست ... تیکه تیکه دل شکستمه ... مثل ظرف چینی ، هزار تیکه شده و هر تیکه هزار بغض و غصه است ... باور کن که اسم دیگه ی اشک ، کنج دله ... تا کنج دلت نلرزه ، نترسه راه فرار رو پیدا نمی کنه ... کنج دل وقتی شک کنه ، می لرزه . وقتی نامحرم اومده باشه ، می ترسه ... دونه دونه انار دلتون شیرین و یکدل ...
امضا : بانو
سلام .
دیروز عصر تا شب خورشید خونه به همراه چند نفر دیگه داشتن خرمالوها رو می چیدن . خرمالو از اون دست میوه هاست که باید نرسیده از رو درخت بچینیشون و بذاری یه جای گرم تابرسن . اگه بذاری سر درخت برسن در حقیقت دیگه خرمالویی نیست که بخوری .
قبل از رسیدن باید حواست بهش باشه ...
هوای بعضی آدما رو هم باید قبل از اینکه بهشون برسیم یا بهمون برسن داشته باشیم .
امضا : بانو
سلام .
چندروز پیش چهلم خان دایی بود .
دایی بزرگه خورشید خونه ...
پیرمردی قدبلند و آروم . زیاد اهل صحبت کردن نبود ... ساکت
دوسال پیش که دیدمش تقریبا کسی رو نمی شناخت ... اگه چیزی هم یادش بود از قدیما بود ... از خواهر و برادراش ... از قصه های دور .
ولی فقط یه حرفی رو دائما تکرار می کرد. اونم یه دوبیتی درباره روضه حضرت ارباب ... چیزی که نه یادش رفته بود و نه فراموشش کرده بود .با سوز هم می خوند .
به روزای پیری که فکر می کنم ، اگه یه روزی منم آلزایمر گرفتم و کسی رو نشناختم چه کنم ؟!!!
اگه فقط یه حرفی تو پستوی ذهنم جا خوش کرده باشه و یادم مونده باشه ، اون حرف چیه ؟
خیلی سخت و تلخه
دعا کنید حرفا و عکسا و تصویرهای خوبی یادم بمونه ...
امضا : بانو