امشب ای ماه ...

شباهنگام ؛ به آسمان نگاه کن ...

امشب ای ماه ...

شباهنگام ؛ به آسمان نگاه کن ...

امشب ای ماه ...

حرف هایی هست که باید زده بشه حرف هایی هم هست که باید شنیده بشه اما ... آرام ،‌همچون نجوا...

و اما اولین و مهمترین نجوا : هرگونه کپی برداری از مطالب "‌ نجوای ماه " بدون ذکر منبع و نویسنده هم ناراحتی و پیگیرد قانونی در این عالم را در پی دارد و هم در سرای باقی ...

نجوای نوزدهم : بیرق عزا

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۵ ق.ظ

سلام .

اون روزا یادم می یاد . روزایی که با سر و صدای مردای هیئت از اتاق عقبی  از خواب یبدار می شدم و می دیدم که در خونه بازه و مردا یکی یکی میان تو و می رن بیرون . می دیدم یه سفره بزرگی گوشه اتاق بزرگه پهنه و یه تخته گوشت چوبی بزرگ هم روش و دور سفره هم یکی دوتا از مردا نشستن و دارن گوشتا رو تیکه تیکه خورد می کنن . گوشه دیگه اتاق یکی داره بلندگو رو تنظیم میکنه و با آمپرفای سرگرمه و هی تو میکروفون فوت می کنه و میگه :‌یک دو سه امتحان می کنیم_ یک دو سه امتحان می کنیم  . بعدش هی تکرار بود که از بلندگوهای جلوی خونه صداش می یومد . گوشه دیگه اتاق بزرگه مداح هیئت داشت برگه هایی که از روش نوحه می خونه نگاه می کرد و دنبال شعراش می گشت . یه استکان آب جوش هم جلوش بود . گاهی هم چندتا از پسرای جوون هم جلوش نشسته بودن تا ازش مداحی یاد بگیرن . مداح هم می گفت : این سه ضربه و .... ولی گوشه دیگه اتاق بزرگه آسمون زندگیم نشسته بود و برنامه های هیئت رو مدیریت می کرد. اون موقع آسمون خونم مدیر و رییس نبود . یه لباس مشکی بلند به تن می کرد و یه پارچه مشکی به رسم عزاداری مردان آذربایجانی به دور سرش می بست و شال مشکی عزای اشرف اولاد آدم رو به دور گردنش می انداخت و می گفت ما همه خادم این خاندانیم .  چقدر هم با افتخار اینو می گفت ... منم یه گوشه اتاق دست و رو شسته نَشُسته ، نشسته بودم تا برام صبحونه بیارن . حتی مامان خودمم تو آشپزخونه نبود . آبدارچی هیئت داشت سماور بزرگه رو پر آب می کرد . سماوری که از قد اون روزای من بلندتر بود . نمی ذاشتن برم تو .

بعد از خوردن صبحونه می رفتم جلوی ساختمون تا ببینم چه خبره . می دیم که سه تا دیگ بار گذاشتن و دارن ناهار هیئتو درست می کنن . یه دیگ خورشت . دو تا دیگ پلو . زیر دیگ ها هم پر هیزم . برای اینکه شعله آتیش کم بشه و پلو نسوزه یکی یکی هیزمارو از زیر دیگ می کشیدن بیرون .

اون روزا خونمون خونه خودمون نبود . حسینیه بود .

شبم که می شد یه فرش بزرگ جلوی ساختمون پهن بود تا خانوما بیرون بشینن .

دسته عزاداری از مسجد می یومد جلوی خونه ما . اونوقت بود که اون پرچم بزرگه رو جلوی خونه چند نفر می گرفتن و مداح هم می گفت : عزاداران حسینی خوش آمدید خوش آمدید . برای دسته عزاداری اسپند دود می کردن .

دسته سینه زنی و زنجیر زنی با سربندای یا حسین شهید می یومدن خونمون و چقدر اون روزا برای من اون دسته بزرگترین دسته عزاداری بود که دیده بودم .

یه بار که رفتم تو اتاق بزرگه تا ببینم چطوری سینه می زنن ،‌دیدم همه لامپا خاموشه و دستای مرداست که بالا می ره و محکم به سینه هاشون می زنن و میاندار از همه بلندتر و قوی تر بود .

اون روزا من تشنه ترین بودن . نمی دونستم چندتا لیوان شربت از صبح تا شب خوردم ولی تشنه بودم . تشنه تشنه .

وقتی هم که دسته می رفت و غذای نذری پخش می شد و تموم می شد ، با اون شلنگ بزرگه مردا می نشستن و دیگارو می شستن و تکیه میدادن به دیوار . همه کارای هیئت مردونه بود . حتی قند خورد کردنا و سفره پاک کردنا ...


حالا از اون روزا و روزگارا خیلی وقته که می گذره و دیگه سماور از من بلندتر نیست . دیگه می تونم برم

آشپزخونه . می تونم فرش بیرون ساختمونو جارو کنم . می تونم چای بریزم . همه اون کارایی که یه روز مردا انجام می دادن ....


همه روضه ها یه طرف ولی روضه شام غریبان و تنهایی زینب و نبودن محرم و سر بر نیزه ها گذاشتن و آواره کوچه و بازار شدن و ت ح ق ی ر کردن و یه چیز دیگه است ... بی علمدار . بی ارباب ، تنها و تنها ، بشی راوی قصه عشق و دلدادگی . قصه مردی و مردونگی . قصه آب و آبروداری ،‌قصه دلتنگی و دلسپردگی ، قصه بندگی ،‌فقط از یه نفر بر می یاد ... چقدر سخته نامت زینب باشد !


من پای بیرق عزای شما بزرگ شدم آقا ... قد کشیدم ... زیر پرچم عزای شما آرزوهامو گفتم و به اجابت رسیدنشون و دیدم .

یه دوستی می گفت که از یه بزرگی شنیده : هر وقت تو زیارت عاشورا به سلام رسیدین ، به ارباب بی کفن بگین : آقا جان جواب سلاممون امانت باشه پیش شما برای روز حساب ...

السلام علی العشق !



امضا: بانو

۹۵/۰۷/۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
بانوی ماه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی