نجوای سوم : آش رشته نذری
سلام .
نمی دونم قصه آش نذری عزای مادر از کجا شروع شد . حتی نمی دونم الآن دقیقا چند ساله که این نذری برپاست ، ولی می دونم که خیلی وقته دلم رشته به رشته این آش گره خورده .
با اینکه از بچگی پای دیگ نذری بزرگ شدم ولی نمی دونم چرا نسبت به این نذری حس غریبی دارم . حسی که سلول به سلول منو درگیر خودش می کنه .
می دونم که خود حضرت مادر ، گرمای آتیش این نذری رو تو دلم روشن کرده .
چند باری به خورشید خونه ( مامان جانم ) گفتم که دلم می خواد تو اون دیگ بزرگه واسه حضرت مادر آش بپزیم . اونوقت مامان با یه حس قوی و ذوقی که تو چشاشه ، رو می کنه بهمو می گه : می دونی اون دیگ چند کیلو سبزی می خواد ؟؟!! حداقل 20 کیلو . اما بعدش با یه آرامش و باوری که 20 کیلو سبزی که چیزی نیست ، رو می کنه بهمو و دستاشو می یاره بالا و می گه : ان شاءالله خود حضرت مادر کمک کنه ،ُ سال دیگه تو اون دیگ آش درست می کنیم .
مامان چنان با باور و اعتقاد می گه که انگاری الآن داره 20 کیلو رو می پزه .
فردا صبح آتیش آش رشته نذری روشن می شه .الهی به حق حضرت مادر نور اجابت آرزوهاتون ، آرزوهامون به برکت آمین حضرت مادر روشن بشه ...
امضا : بانو
مزار ایشون امام زاده علی اکبر چیذر هست
و یک سنگ یادبود در بهشت زهرا قطعه 44 دارند.