نجوای پانزدهم : حاج عمو
سلام .
دوباره شهریور و دوباره رفتن
دوباره شهریور و دوباره دلتنگ شدن
دیروز ، 10 شهریور ، ساعت حدودای 4. 5 صبح ، حاج عمو برای همیشه رفت
رفت تا با یادش زندگی کنیم
رفت تا با خاطره هاش خاطره بازی کنیم
رفت تا با جای خالی ش ، زندگی رو به سر کنیم
رفت
برای همیشه رفت
از دیروز همه خاطره هایی که باهاش داشتم ،داره جلوی چشمام رژه می ره .
از صبح زود بلند شدناش برای نماز صبح
از لحن عجیب دعای بعد نماز صبحش
از قد خمیده
از نون تازه گرفتناش
از جای پارک جلوی مغازه اش برای ماشین نگه داشتناش
از ( سلام بالا ) * گفتناش
از گرفتن دست من روز از حج اومدنش
از ناراحتی برای پای شکسته من
از توجه به بزرگترا و احترام به اونا توسط کوچیک ترا
از صبوریش
از تو دار بودنش
از ...
از
از همه اینا سخت تر رفتنشه
...
حاج عمو مهربون ما برای همیشه رفت
رفت تا آروم آروم ،بی هیچ دری ،بی هیچ سختی ، دنیا رو واسه آدمای دنیا گذاشت و
رفت
قدر قدِ خمیده حاج عموها رو بدونیم .
شهریور تلخه ،چه دهمین روزش باشه ،چه بیست و چهارمین روز ...
.........................................................................................
* سلام بالا به زبان آذری می شه : سلام فرزندم
امضا :بانو