نجوای ششم : روز تو
سلام .
همیشه به این روز که می رسیدیم ، از چند دقیقه قبل ترش شبکه های تلویزیون رو عوض می کردی تا ببینی کدوم شبکه ، مراسم رو زنده و مستقیم نشون می ده . بعد از گذشت سال ها هم هنوز پیگیر بودی که ببینی دستاورد امسال بچه ها چیه . هنوز هم وقتی برنامه شروع میشه ، چنان دقت می کنی و حواست رو جمع ، که اصلا یادت می ره الآن تو خونه نشستی و در میدون نیستی .
حس اینکه هنوز هم خودتو یه نیروی آماده باش میدونستی همیشه و همیشه برام جذابیت داشته .
منم برای اینکه تو این جذابیت و جذبه و احساست شریک بشم ازت می خواستم برام از عنوان ها و درجه ها بگی . از این که هر کدوم از این لباس ها و رنگ ها چه معنا و مفهومی دارن . از اینکه هر ستاره به چه معناست ...
و من هم برای اینکه هر سال از تو این سوال ها رو بپرسم تا تو بهم جواب بدی ، اصلا به حافظه نمی سپردم . هر سال این سوال های من بود و هر سال جواب های سنجیده تو . هر سال علامت سوال های من بود و هر سال نقطه به نقطه توضیح دادن تو ...
حالا از اون روزها و لحظه ها خیلی می گذره . و تو دیگه پیش من نیستی . ولی من فهمیدم که امیر شدن به تعداد ستاره های روی دوش نیست . چه بسا ستاره های تو آسمونی که هر کدوم ازاین مردان بی ادعا دارند بیشتر از اونی هست که رو شونه ها جا بشه و بنشینه .
چه ستاره بارونی شده . حتم دارم اونی که بیشتر از همه داره بهم چشمک می زنه از بقیه ستاره ها آشناتره ... سلام ...
امیرم !
فرمانده دلم ! بلند آسمان جایگاهت ...
امضا :بانو