سلام .
حقیقتش تو این یک ماه و چند روزی که از اولین نجوا می گذره ، تو برنامه بی برنامگی دست وپا می زدم . به اینکه گاهی اوقات تا یکی دو هفته می تونی مثل برنامه ای که ریختی پیش بری ولی ، اتفاقایی می افته که تو رو یه طور دیگه آزمایش می کنه .
برنامه ای که بعد از اتمام امتحانا ریخته بودم این بود که سه روز اول هفته رو بذارم برای کارای دانشگاه و تحقیق و مقاله و پایان نامه و مابقی روزها رو به کارای دیگه و فعالیت های دیگم به همراه خانواده برسم . البته با نیم نگاهی به برنامه های روزای اول هفته آینده .
تقریبا بالای 50 درصد خوب بود . یعنی از خودم توقع نداشتم که بتونم از پسش بربیام . منی که خیلی خیلی ناز پرورده بودم . منی که تا پیش دانشگاهی با سرویس می رفتم و می اومدم . منی که هیچوقت خواب شبانه رو فدای کار و درس ودانشگاه نکرده بودم . منی که باید صبحانه رو کامل می خوردم ولو در حد یک لقمه نون و پنیر باشه .
منی که اگر ده دقیقه دیر از خواب پا می شدم ، دل نگران نرسیدن نبودم ، زنگ می زدم به آژانس و راحت و بی خیال هزینه زیادش می شدم .( از شمال شرق تهران بخوای بری به غرب تهران )
... ولی حالا با تموم این ویژگی ها کنار اومدم و براشون برنامه چیدم . اینکه باید بتونی عادت کنی .
بگذریم .
بعضا می شد که می گفتم امروز هم دانشگاه می رم و نهایتا کارم تا ظهر طول می کشه و بعداز ظهرش می رم پیش مدیر گروه و استادم تو دانشگاه دیگه که دنبال کار تحقیقیمو بگیرم ولی خیلی وقت ها می شد که تا خود بعدازظهر تو دانشگاه گرفتار می شدم : پاک شدن فلش _ ریکاوری فلش _ نبودن فایل مربوطه _ انتظار استاد _ تعطیلی ساعت سایت دانشگاه ... همه و همه دست به دست هم می داد که بی خیال رفتن پیش استاد بشی و همینکه به شلوغی میدون ونک نخوری و اتوبوس شلوغ نباشه و تاکسی های پارک وی تو خط باشن و ... همشون در حکم معجزه بود که دعا دعا می کردی تا اتفاق بفته .
خیلی چیزا تو این مدت فهمیدم :
اینکه همیشه و همیشه باید اول و آخر همه کارها رو از خودش کمک بخوام و دست نیازمو به سوی رحمت بی انتهایش دراز کنم .
دوم اینکه بعضی از استادها ، حتی خارج از کلاس هم همون استاد هستن و باید به روش و رسم کلاس و استاد _ شاگردی برخورد کنی . بر خلاف خیلی از استاد هایی که خارج از کلاس یه راهنمای خیلی خوب هستند .
بعدیش اینکه که اگه برنامه هایت یکدفعه وسطش بهم می ریزه ، حتما حتما حکمتی داره که خودت باید بهش برسی . خیلی وقت ها فکر کردن تو این دوره ی بهم ریختگی باعث خلق برنامه ای بهتر از برنامه قبل می شه .
اینکه خونواده به جای خریدن یه خودروی مدل بالا و گرون قیمت ، یه خودرو ی معمولی می خرن و میذارن تو حیاط ، یعنی اینکه : " بانو خانوم " حواست باشه . این ماشین صرفا و صرفا برای این خریداری شده که شما اون ترس سه ساله پیش رو زیر بگیری و رانندگی کنی و پشت فرمون بشینی و اگه بتونی خوب رانندگی کنی ، مطمئن باش که میتونی فرمون کار و زندگی تو ، هَم خوب کنترل کنی . فقط حواست به راهنماها باشه و سرعت معقول عقل رو در نظر داشته باش و همشیه هم تو صراط مستقیم رانندگی کن . اگه گاهی پشت ترافیک مشکلات موندی ، عصبانی نشو و کمی صبر کن . همیشه میوه صبر شیرینه . مبادا به جاده خاکی بزنی و سر از بیراهه دربیاری . همه این ها رو فقط با یه عمل ساده ماشین خریدن ، هوشیارم کردن . همیشه از این اخلاق و رفتار خانواده ام استقبال کردم .اینکه به جای حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن ، با عمل درست منو متوجه اصل هر چیزی کردن . ازتون ممونم .
حتی خود پست قبلی هم یکی از دلایل فکر کردن بود . تلنگر می زد که چی کار کردم و حتی به این فکر می کردم که پاکش کنم ولی این بدترین راه ممکن بود .
امروز اول اسفند . اسپند دونه دونه ،اسپند 29 دونه ... احساس خانومای خونه ای رو دارم که برای خونه تکونی عید از حالا میگن که وقت ندارم .
امضا : بانو