نجوای سی و یکم:دستکش
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ب.ظ
سلام.
از اتوبوس که پیاده شدم، دیدم یکی از لنگه دستکش هام نیست. همون دستکش چرم مشکی ها... فهمیدم تو اتوبوس جا گذاشتم. دنبال اتوبوس دویدم؛ خیلی ... بالاخره بهش رسیدم. دستکشه همون لبه پله اتوبوس افتاده بود ... تا دیدمش آروم شدم...
ولی هرچقدر
خیابونارو بالا و پایین می رم،
تو عطر فروشی ها سرک می کشم،
به صدای خش خش برگ های پیاده رو گذر پشتی گوش می دم،
تو رو به نمی ترسونن...
کجا گمت کردم...؟؟؟؟؟
با پیداشدن یه لنگه دستکش، دستم گرم شد
با پیدا شدن تو ؛ دلم ...
امضا:بانو
۹۵/۰۹/۱۵